روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

عکس عکس عکس

چند روز پیش عمه حمیده زنگ زد و گفت به روشا بگو برام یه نقاشی بکشه میخوام یادگاری نگه دارم . روشا هم امروز صبح مشغول شد تا یه نقاشی خوشگل برای عمش بکشه. گفتم روشا دست و پاهات رو بزار روی کاغذ که عکسشو بکشم که وقتی بزرگ شدی ببینی چه گده کوچولو بودی در نهایت رونمایی از اثر هنری روشا یدونه عمه این بار توی عالم فامیلی سفارش مجانی قبول کردما از دفعه بعد خرج داره دخترم با نی نی محبوبش داره میره ددر همش میومدی جلوی دوربین گفتم روشا برو عقب عقب عقب تو هم انقدر رفتی که سرت خورد به دیوار الهی بمیرم برات . ولی خیلی خندیدم   روشا یدونه، ماهی یدونه میشه جدیدا...
23 مرداد 1392

به مناسبت 555 روزگی عروسکم

  ٥٥٥روز است که تو آمدی و به یمن آمدنت من مادر نامیده شدم ،برای تو می نویسم روشای عزیزم ، مادرانه می نویسم که بدانی چگونه می پرستمت و چگونه دوستت دارم باغهای نیشابوررادرگلدانی می گذارم وبرایت می آورم. اقیانوس اطلس رادر تنگی بلورین می ریزم وتقدیمت میکنم,ستاره ها رایکی یکی می چینم وروی پیراهنی سبز گلدوزی میکنم,پیراهنی که برازنده ی تو باشد. شاد باش نه یک روز بلکه هزاران سال بگذار آوازه شاد بودنت چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند آنانکه بر سر غمگین کردنت شرط بسته ان   برایت آرزو دارم ،که نور نازک قلبت به تاریکی نیامیزد که چشمانت ...
20 مرداد 1392

یدونه یک و نیم ساله شد

وای که باورم نمیشه روزشمار بالای وبلاگت داره 18 ماهگیت رو نشون میده هنوز برام همون قدر فسقلی هستی و کوچیک که 14 بهمن 90 بودی  و الان به این حرف میرسم که همیشه میگن بچه ها 100 سالشون هم که بشه باز برای پدر و مادرشون بچن .  با پایان 18 ماهگی دخترم وارد مرحله جدید و دشواری از زندگیش میشه که اونم...   مامان بدو جیش دارم                   فوری خیلی کارم لگن بیار زود برام                      تا خیس نشه شلوارم ا...
14 مرداد 1392

دخترم مامان شده

سلام به مامان کوچولوی خودم که امروز کلی برای عروسکش مادری کرده بوسه های مادرانه آغوشهای مادرانه لالایی های مادرانه تذکر های مادرانه عروسکت رو گذاشته بودی توی کریرش و همش تکون میدادی میگفتی لالا لا لا و خودت هم با کریرش اینور و اونور میشدی عشق می بارد ... اشک نیز هم ... کودکی از نیستی به هستی میرسد                   ... و بانویی از زن بودن به مادر شدن ... و امید دوباره پروردگار به رویش عشقی دوباره ... به چشاندن شهدی شیرین ب...
12 مرداد 1392

یک روز آموزش با روشا

روشای عزیزم این روزها بیشتر از اینکه من اصرار به دادن آموزش به شما بکنم خودت تمایل داری و دائم فلش کارت ها  یا مکعب ها  یا  اسباب بازی های آموزشی و کتاب های آموزشی که چه قبل از به دنیا اومدنت خریدم و چه بعد از اون رو میاری و میگی که بخونم و یا باهات کار کنم . موقعی که تو دل مامانی بودی و من کلاسهای مراقبت های بارداری خانم دکتر روستا رو میرفتم توی کلاس بهمون گفته بودن سعی کنید توی اتاق بچه ها از همه رنگ استفاده کنید و نگید که دهاتی میشه یا زشت میشه و از همه حیوونها براشون اسباب بازی بخرید و هیچ موقع براشون رباط یا آدم آهنی نخرید که بچه ها منفعل و تنبل میشن و همیشه سعی کنید لگو یا بازی های ساختنی بخرید و سعی کنید برید توی ...
10 مرداد 1392

بازم ددر با عمه

دیشب عمه حمیده با بابا هماهنگ کرد که امروز بیاد دنبالت ببرت بیرون  ولی بابا گفت  روزه هستی اذیت میشی  ، چون دل عمه خیلی برات تنگ شده بود اومد خونمون و با خودش بردتت خونشون . منم از فرصت استفاده کردم  کلی کار عقب افتاده داشتم انجام دادم و بعدش زنگ زدم به دوستهام الان حرف نزن کی حرف بزن  عروسکم داره خودش کفش میپوشه که بره ددر دخترم تلاش میکنه مثل ما کفش بپوشه بوس بده به مامان فدای اون بوس فرستادنت که مثل خودت شیرینه و طعم عسل میده   ...
10 مرداد 1392

6 سال زیر سقف خوشبختی

  محمد عزیزم 6سال از با هم بودمان گذشته و من هروز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین زندگی را برایم بسازی. دوست دارم برای دوام این زندگی این جمله در خاطر هر دومون باشه که   خوشبختي ما در سه جمله است : تجربه از ديروز، استفاده از امروز، اميد به فردا روشای عزیزم این دومین ساله که در این روز تو رو در کنار خودمون  داریم و بودنت بیش تر از قبل این روز را برایمان زیباتر می کند. دوستتون دارم   شادی و جشن و کیک رو به خاطر این ایام موکول کردیم به بعد .ولی بابابی دیروز این گلدون خوشگل رو برام خرید تا نشون بده که هنوز بعد از شش سال این روز رو ی...
6 مرداد 1392

اولین تجربه تنهایی

سلام به روشا یدونه خودم این روزها خیلی خوش میگذرونیم . چون یا مهمون داریم یا  میریم مهمونی . با وجود شیطونکم خیلی مهمون داری برام سخته ولی سختیش تا قبل از اومدن مهمونامونه وقتی میان و میبینم تو چه قدر از دیدنشون ذوق میکنی و همش بچه ها رو میبری توی اتاق و اسباب بازی هاتو میدی بهشون و باهاشون بازی میکنی دیگه خستگیم در میره واقعا در میره . چهارشنبه هم یه روز از اون روزهای خوب بود که عمه ها و باباجونینا و عموها اومدن خونمون افطاری و تا تونستی با ماه تیسا و نگار توی اتاقت آتیش سوزوندید و بازی کردین منم از دیدن اون همه شادی تو آرامش میگرفتم . این تل سر خوشگل رو هم نگار جون هنرمند برات درست کرده بودو خیلی با سلیقه توی جعبه گذاشته بود&nb...
4 مرداد 1392
1